۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

احترام در رابطه ی "پدر – فرزند" ایرانی


یکی از کارکردهای مهم پدر در خانواده ی ایرانی برقراری نظم و حفاظت از قواعدی است که روابط میان اعضای خانواده را سامان میدهند. از این منظر کارکرد پدر را در خانواده هسته ای "کارکرد اقتدار" (la fonction d’autorité) مینامند. در این حالت پدر همزمان حافظ و برقرارکننده ی نظم در فضای روابط خانوادگی است و چنانچه اعضای خانواده بر سر اختلافات میان خود به راه حلی قابل قبول دست نیابند، مراجعه به پدر به مثابه نماینده قدرت و مهمترین مرجع، میتواند آخرین راه کار باشد.

سخن من در اینجا به این معنا نیست که کارکرد اقتدار در عمل و در تمام خانواده های ایرانی فقط و فقط برعهده پدر است. در واقعیت زندگی افراد، چنین نقشی میتواند بر عهده ی اعضای دیگری از خانواده ی هسته ای (مادر و یا فرزند پسر ارشد) و یا گسترده (پدر بزرگ، عمو، دایی و غیره) قرار گرفته باشد و یا اینکه چنین نقشی میان پدر با ایشان تقسیم شده باشد. با این وجود در فرهنگ ایرانی، این پدر است که بیش از هر عضو دیگری از خانواده، از مشروعیت برعهده داشتن چنین نقشی برخوردار است. این مشروعیت را او در درجه ی نخست از نظام سلسله مراتبی حاکم بر فرهنگ است که کسب میکند.

نظام سلسله مراتبی در جامعه ایرانی بر حول تفاوتهای گروهی شکل گرفته که فرهنگ آنها را تا مقام "تفاوت پایه" ارتقا داده است. "تفاوت پایه" در یک فرهنگ، معیار و میزانی است که با اتکا به آن، رابطه ی نابرابر و سلسله مراتبی میان افراد برقرار و همزمان موجه میشود. بعنوان نمونه تفاوت جنسی در فرهنگ ما یکی از تفاوتهای پایه مهم است که با ارتقای آن تا مرحله ی ارزش جمعی، زن و مرد در عرصه اجتماع در رابطه ای نابرابر قرار میگیرند (به مقاله ی من تحت عنوان "ارزیابی تفاوت های انسانی و میان گروهی در فرهنگ ایرانی" مراجعه کنید). بدین گونه برقراری سلسله مراتب اجتماعی و رابطه نابرابر با ایجاد تمایز میان افراد ارتباط مستقیم دارد. در این حالت نقش فرهنگ اعلام و همزمان توجیه چنین تفاوتهایی میباشد.

بر همین اساس است که میشود ادعا کرد که تقسیم نابرابر قدرت در رابطه ی میان زن و مرد از یک سو و میان کودک و بالغ از سوی دیگر، پدر را هم در مقام مرد (در مقابل همسرش) و هم در مقام والد (در مقابل فرزندانش)، به مستعدترین فرد برای قرار گرفتن بر نوک هرم قدرت در خانواده و در نتیجه برعهده گرفتن کارکرد اقتدار تبدیل میکند.

فاصله ی کلامی-عاطفی در رابطه ی پدر و فرزند

برقراری سلسله مراتب و رابطه ی نابرابر در میان افراد با خود پی آمدهایی بهمراه دارد که یکی از مهمترین آنها ایجاد فاصله میان طرفین رابطه است. ایجاد فاصله (در کلام، رفتار، احساس و غیره) یکی از مهمترین عواملی است که قوام و پایداری رابطه ی نابرابر را در دراز مدت تسهیل و تضمین میکند.

در فرهنگ ما تمام رفتارهای کلامی و غیر کلامی که به امر تنظیم رابطه ی نابرابر میان افراد (در هر دو فضای عمومی و خصوصی) مربوط میشوند، در کادر واحد معنایی "احترام" قرار میگیرند. هر چند در زبان فارسی از واژه ی "احترام" در خصوص رابطه ی برابر نیز استفاده میشود، با این حال مهمترین کارکرد "احترام" در جامعه ی ما تنظیم رابطه میان افراد نابرابر است. به همین سبب نیز هست که "احترام گذاشتن" در فرهنگ ما، بیشتر به انتظاراتی مربوط میشود که از فرد فرودست نسبت به فرد فرادست میرود. در فرهنگ ما مجموعه رفتارهایی که فرد فرودست به هنگام تعامل با فرد فرادست باید در نظر داشته باشد (با توجه به خصوصیات دو نفر و شرایطی که در آن قرار دارند)، نامهای متفاوتی به خود میگیرد. به عنوان نمونه در رابطه ی زن و مرد و در فضای عمومی، بخشی از رفتارهایی که فرد فرودست (در اینجا زن) مکلف به انجام و یا به پرهیز از انجام آنها میباشد، با واحدهای معنایی مانند "شرم" و یا "حیا" توضیح داده میشوند. در این مورد، این بویژه زن است که باید با مراقبت بسیار، نحوه ی لباس پوشیدن، سخن گفتن، نگاه کردن و ... خود را، تحت کنترل داشته باشد. با تبعیت از چنین قواعدی است که فاصله ی مورد نظر میان زن و مرد در اینجا حفظ میشود.

بدین ترتیب و همانطور که گفته شد، یکی از ویژگیهای مهم پدیده ی "احترام" همزمان ایجاد فاصله میان افراد است. فاصله ای که در رابطه بر اساس بکارگیری قواعد مربوط به "احترام" بوجود می آید، در درجه ی نخست در خدمت برقراری نظام سلسله مراتبی و سپس محافظت از آن در موقعیتهای گوناگون است. با این وجود نحوه ی به جای آوردن "احترام" و نوع فاصله ای که میان افراد ایجاد مینماید، به شرایط و خصوصیات رابطه بستگی دارد. بر این اساس مثلا ادای احترام و حفظ فاصله در روابط نظامی با روابط خویشاوندی بسیار متفاوت است. در روابط خویشاوندی که موضوع بحث ما در اینجا است (بویژه در رابطه ی میان پدر و فرزندانش)، یکی از جلوه های مهم "احترام"، خود را در فاصله کلامی و بخصوص عاطفی مینمایاند.

با این حال رعایت قواعد مربوط به فاصله ی کلامی-عاطفی از جانب پدر و فرزند، به شکلی یکسان صورت نمی پذیرد. فرزند در درجه نخست موظف است تا قراردادهای رفتاری و کلامی را به جای آورده و متوجه ی نحوه ی سخن گفتنش در حضور پدر باشد. در اینجا بویژه وجود کدهای رفتاری و کلامی است که دایره ی امکانات فرزند را برای آنچه در مورد خود و یا دیگری می اندیشد محدود مینماید. با این حال پدر در بیان نظرات خود، از آزادی کم و بیش ناحدودی برخوردار است. در رابطه ی پدر با فرزندانش، صراحت لهجه و بیان صریح نظرات نه تنها ممکن بلکه حتی ضروری مینماید. در حقیقت آزادی پدر در بیان نظراتش به طور مستقیم در امر برقراری و سپس حفظ رابطه ی نابرابر با فرزندانش نقشی مهم بازی میکند. بدین ترتیب نابرابری در استفاده از امکانات زبان و کلام همزمان بیانگر و حافظ نابرابری در رابطه است.

با این حال از زاویه ای دیگر و در زمینه ای متفاوت، رابطه ی میان پدر و فرزند و حدود امکانات هر یک، درست عکس آنچیزی است که در بالا گفته شد. این زمینه ی متفاوت حوزه ی بیان احساسات و عواطف درونی است که در اکثر موارد خود را در رابطه ی میان دو نفر، در قالب رفتارهایی مانند در آغوش گرفتن، نوازش کردن و یا بر زبان آوردن سخنان محبت آمیز نشان میدهد. در حوزه ی ابراز رفتاری-کلامی عواطف و احساسات، اینبار پدر است که باید احساساتش را در رفتار و کلام کنترل کند در حالی که فرزند در این مورد از آزادی بیشتری برخوردار است. بدین ترتیب در رفتار پدر نوعی احتراز از بر زبان آوردن احساسات و یا تماس بدنی محبت آمیز دیده میشود.

زمینه های اصلی ایجاد فاصله عاطفی میان پدر با فرزندانش از همان سالهای اول زندگی فرزند شکل میگیرد. پدر در این سالهای نخستین نه تنها وقت زیادی را به فرزندش اختصاص نمیدهد بلکه تقریبا در تمامی اموری که به نگهداری و مراقبت از او مربوط میشود (تعویض پوشاک، حمام کردن، خوراک دادن و غیره) شرکت نمیکند. در اکثر موارد تنها با شروع مدرسه و در سنین شش یا هفت سالگی است که نقش پدر در تربیت فرزند افزایش چشمگیری به خود میگیرد. با این وجود تماس محدود میان پدر و فرزند در همان سالهای اول، پایه های اصلی فاصله ی عاطفی میان ایشان را پی ریزی میکند.

بدین ترتیب موضوع کنترل احساسات و محدودیتهایی که بر سر راه بروز آن برای پدر وجود دارد به طور مستقیم با جایگاه وی در خانواده (به مثابه نماینده قانون و نماد قدرت) در ارتباط قرار میگیرد. در این حالت توانایی ای که پدر در کنترل احساسات و عواطفش از خود نشان میدهد همزمان بیانگر قدرت و توانایی او در رابطه نیز میباشد. چنین خصوصیتی تنها به روابط پدر-فرزندی محدود نمیشود و در بسیاری از فرهنگها از فرد فرادست خواسته میشود تا احساسات و عواطف خود را در رابطه با فرد فرودست کنترل نماید. در بسیاری از فرهنگهایی که نظامشان بر اساس روابط سلسله مراتبی پایه ریزی گشته اند، "خویشتن داری" برای فرد فرادست فضیلتی مهم تلقی میشود. خویشتن داری در معنای عامش در اینجا هم به عواطف مثبت (مانند دوست داشتن و غیره) مربوط میشود و هم به عواطف منفی (مانند خشم و یا حسادت).

هویت مردانه

با این حال کنترل عواطف و نحوه ی بروز احساسات در روابط نزدیک، به خودی خود امری ساده نمیباشد و نیاز به تمرین و تربیتی ویژه دارد. به همین دلیل نیز در فرهنگ ما رابطه ای مستقیم میان نقش پدر در خانواده و هویت جنسی او وجود دارد. بدین معنا که نه تنها از کودکی کنترل احساسات را به فرزند مذکر می آموزند بلکه چنین کنترلی را با هویت جنسی او به مثابه مرد پیوند میزنند. بدین ترتیب فرهنگ جهت برعهده نهادن کارکرد اقتدار بر دوش پدر، از همان کودکی و در قالب نظام ترتبیتی وی را برای انجام چنین نقشی آماده میسازد.

نمونه های مشخص و گاه اغراق شده ی کنترل احساسات به مثابه عنصر مهم و سازنده ی هویت مردانه را میتوان در تولیدات فرهنگی جامعه مان و در قالب شخصیتهای داستانی مانند "داش آکل" اثر صادق هدایت و یا بسیاری از فیلمهای کیمیایی (از قبیل "قیصر"، "رضا موتوری" و غیره) و دیگران بسادگی مشاهده نمود. در نظام سلسله مراتبی، یکی از خصوصیات مهم نماینده و مظهر قدرت در اینست که بتوانند احساسات و عواطفشان را کنترل کرده از بروز آن در رابطه با دیگری، جلوگیری بعمل آورد.

مسلما چنین محدودیتی به این معنا نیست که در جامعه ی ما، رابطه ی عاطفی و یا علاقه ای شدید و پایدار میان پدر و فرزندانش وجود ندارد بلکه تنها به این نکته اشاره دارد که در کادر روابط خویشاوندی بیان عواطف توسط پدر با محدودیتهایی روبروست. همانطور که پیشتر گفته شد چنین محدودیتهایی را در فرهنگ ایرانی نمیتوان تنها با نظام سلسله مراتبی و مفهوم "احترام" توضیح داد. یکی از دلایل دیگر و مطمئنا مهمتر چنین امری به ساختار و نحوه ی شکلگیری هویت مردانه در جامعه ما برمیگردد. در جامعه ی ما کنترل احساسات و احتراز از بیان عواطف یکی از خصوصیات مهم هویت مردانه محسوب میشود.

در فرهنگ ما از آنجایی که مردانگی و زنانگی به دو دنیای متفاوت و حتی متضاد تعلق دارند و سعی میشود تا آنجا که امکان دارد مرزهای میان این دو مشخص و غیر قابل عبور جلوه داده شود، فرایند هویت یابی برای دو جنس مذکر و مونث (بویژه در ارتباط با هویت جنسی) به دو مسیر کاملا متفاوت تبدیل میشود. در این میان بویژه این فرزند مذکر است که با دشواری های بیشتری رو در رو قرار میگیرد چرا که اولین مدلی که خود را با او همانندسازی (identification) میکند، یعنی مادر، به جنس مخالف او تعلق دارد. در واقع از همان زمانی که فرزند پسر به تفاوت جنسی میان خود و مادرش پی میبرد (تقریبا در سن دو سالگی)، خود را مجبور میبیند تا با بخشهایی از این الگوی زنانه ی اولیه مبارزه کند. به میزانی که در یک فرهنگ الگوهای زنانه و مردانه در تضاد بیشتری با یکدیگر قرار داشته باشند، مبارزه فرزند پسر برای دور شدن از این الگوی زنانه اولیه، مهمتر و همزمان دشوارتر است. در جامعه ای مانند جامعه ی ما کسب هویت مردانه همزمان با نفی زنانگی پیوند خورده است و به بیانی مردانگی به هر آن چیزی گفته میشود که زنانه نباشد.

از این میان، یکی از مهمترین خصوصیاتی که در فرهنگ ما زنانه تلقی میشود، توانایی و قدرت بیان احساسات و عواطف میباشد. در تضاد با چنین خصوصیتی است که فرایند هویت یابی فرزند مذکر در جامعه ی ما، کنترل احساسات و عدم بروزش در رابطه را به یکی از مهمترین ویژگی های مردانگی تبدیل کرده است. کنترلی که مرد بر اثر تربیت در چنین فرهنگی بر احساساتش بدست می آورد، او را همزمان برای اجرای نقش پدر در آینده آماده میسازد. بدون تمرین و فراگیری چنین کنترلی بر عواطف، مسلما ایجاد فاصله ی عاطفی میان پدر با فرزندانش به سادگی امکان پذیر نمی گشت. در فرهنگ ایرانی، مفهوم "احترام" در رابطه ی پدر با فرزندانش بر اساس چنین کنترلی است که شکل گرفته است. از این منظر سه پدیده ی احترام، هویت مردانه و رابطه ی پدر-فرزند با یکدیگر در ارتباط قرار میگیرند و وجود هر یک از آنها به تحقق دو تای دیگر بستگی پیدا میکند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر